loading...
مای سایت
محمد جواد بازدید : 3 سه شنبه 27 فروردین 1392 نظرات (2)

موضوع انشای این روزهای مدارس کشور : علم بهتر است یا پراید ؟؟؟



***


یادتونه قدیما یه عده بودن پشت فرمون پراید فیگور گردن میگرفتن و کج مینشستن؟ا

.
..

اونا از آینده اومده بودن نامردها



***


از مزایای دانشگاه های ایران این است که دخترا اگر بعد از ۴ سال هیچی نشدن

حداقل یک آرایشگر خوب میشن !



***


منم یه موقعی عزیزدل 1نفر بودم:((((

.
.
.
ولی الان عزیزدل همم:))) ^_^




***



شعر نو غضنفری:تو سیب سرخ کدامین درخت پرتقالی که هردانه انارت به سرخی گیلاس های

درخت موز است ای گلابی



***


نظریه جدید حیف نون :

مهم نیــس دیگران پشـــت سرم چی میگن ، مهم اینه جرات ندارن تو روم اون حرفا رو بزنن !



***


وقایع زندگی به ۲ صورت میباشد :


اگه خوش بگذره ، اسمش خاطره ست

اگه پدرت در بیاد ، تجربه ست !



***


از نصایای حیف نون به بچه اش با هرکس به اندازه ی شعورش برخورد کن نه به اندازه ی شعورت  !



***


خدایا می شه ما رو امتحان کنی ببینی جنبه پولدار شدنو داریم یا نه !؟



***


باتوجه به نزدیک شدن قیمت نان به سکه

بزودی ربع نان ، نیم نان ، تمام نان طرح قدیم (برشته)

 تمام نان طرح جدید (دورخمیری) عرضه میگردد !



***


طبق آخرین آمار معروفترین برج دنیا برج زهرمار است  که بعضیها برای دیگران می سازند !




***



دلداري غضنفر به زنش : مهم نيست كه قشنگ نیستی قشنگ اینه كه مهم نيستي



***


یه سری دخترا هستن که به قرآن قسم میخورن عکساشون فتوشاپ نیس،

فکر کنم یه نرم افزار بهتر پیدا کردن :))



***


پسره : اسمت چیه ؟؟؟

دختره : یه شارژ بفرست.

پسره : چند سالته ؟؟؟

دختره : یه شارژ بفرست.

پسره : خیلی دوسِت دارم میخوام بیام خواستگاریت !

دختره : واقعا ؟؟؟ کِی ؟

پسره : یه شارژ بفرست …



***



“ببین مال بقیه هم رفته یا فقط مال ماست ؟” چیست ؟

اولین جمله ای که موقع قطع برق ، ایرانیها به زبان می آورند !



***


رفتم گلفروشی گفتم آقا این گل طبیعیه ؟؟؟

یه دختر بچه ۵ساله ای اونجا بود گفت پــَ نَ پــَ سزارینه !

به جون خودم من تا ۱۲سالگی فکر میکردم بچه ها رو لک لک ها از آسمون میارن !



***



امروز به آهنگو اينقدر پشت سره هم پِلى كردم 

تا خوانندهِ صداش گرفت!!!



***



یه سوال چند روزه تو ذهنم اومده منو ول نمیکنه با این مضمون که شرکت glx لب تاب هم داره ؟

آخه لبتابم از تو کیف اصلا در نمیاد !

محمد جواد بازدید : 0 سه شنبه 27 فروردین 1392 نظرات (0)
دانسته‌ام غرور خریدار خویش را
خود همچو زلف می‌شکنم کار خویش را
هر گوهری که راحت بی‌قیمتی شناخت
شد آب سرد، گرمی بازار خویش را
در زیر بار منت پرتو نمی‌رویم
دانسته‌ایم قدر شب تار خویش را
زندان بود به مردم بیدار، مهد خاک
در خواب کن دو دیدهٔ بیدار خویش را
هر دم چو تاک بار درختی نمی‌شویم
چو سرو بسته‌ایم به دل بار خویش را
از بینش بلند، به پستی رهانده‌ایم
صائب ز سیل حادثه دیوار خویش را
محمد جواد بازدید : 0 سه شنبه 27 فروردین 1392 نظرات (0)
اگر به بندگی ارشاد می‌کنیم ترا
اشاره‌ای است که آزاد می‌کنیم ترا
تو با شکستگی پا قدم به راه گذار
که ما به جاذبه امداد می‌کنیم ترا
درین محیط، چو قصر حباب اگر صد بار
خراب می‌شوی، آباد می‌کنیم ترا
ز مرگ تلخ به ما بدگمان مشو زنهار
که از طلسم غم آزاد می‌کنیم ترا
فرامشی ز فراموشی تو می‌خیزد
اگر تو یاد کنی، یاد می‌کنیم ترا
اگر تو برگ علایق ز خود بیفشانی
بهار عالم ایجاد می‌کنیم ترا
مساز رو ترش از گوشمال ما صائب
که ما به تربیت استاد می‌کنیم ترا
محمد جواد بازدید : 1 سه شنبه 27 فروردین 1392 نظرات (0)
چشم مست یار شد مخمور و مدهوشیم ما
باده از جوش نشاط افتاد و در جوشیم ما
نالهٔ ما حلقه در گوش اجابت می‌کشد
کز سحرخیزان آن صبح بناگوشیم ما
فتنهٔ صد انجمن، آشوب صد هنگامه‌ایم
گر به ظاهر چون شراب کهنه خاموشیم ما
نامهٔ پیچیده را چون آب خواندن حق ماست
کز سخن فهمان آن لبهای خاموشیم ما
بی تامل چون عرق بر روی خوبان می‌دویم
چون کمند زلف، گستاخ بر و دوشیم ما
از شراب مارگ خامی است صائب موج زن
گر چه عمری شد درین میخانه در جوشیم ما
محمد جواد بازدید : 0 سه شنبه 27 فروردین 1392 نظرات (0)
آنچنان کز رفتن گل خار می‌ماند به جا
از جوانی حسرت بسیار می‌ماند به جا
آه افسوس و سرشک گرم و داغ حسرت است
آنچه از عمر سبک‌رفتار می‌ماند به جا
کامجویی غیر ناکامی ندارد حاصلی
در کف گلچین ز گلشن، خار می‌ماند به جا
جسم خاکی مانع عمر سبک‌رفتار نیست
پیش این سیلاب، کی دیوار می‌ماند به جا؟
هیچ کار از سعی ما چون کوهکن صورت نبست
وقت آن کس خوش کزو آثار می‌ماند به جا
زنگ افسوسی به دست خواجه هنگام رحیل
از شمار درهم و دینار می‌ماند به جا
نیست از کردار ما بی‌حاصلان را بهره‌ای
چون قلم از ما همین گفتار می‌ماند به جا
عیش شیرین را بود در چاشنی صد چشم شور
برگ صائب بیشتر از بار می‌ماند به جا
محمد جواد بازدید : 1 سه شنبه 27 فروردین 1392 نظرات (0)

غزل 1


یا رب از دل مشرق نور هدایت کن مرا
از فروغ عشق، خورشید قیامت کن مرا
تا به کی گرد خجالت زنده در خاکم کند؟
شسته رو چون گوهر از باران رحمت کن مرا
خانه‌آرایی نمی‌آید ز من همچون حباب
موج بی‌پروای دریای حقیقت کن مرا
استخوانم سرمه شد از کوچه گردیهای حرص
خانه دار گوشهٔ چشم قناعت کن مرا
چند باشد شمع من بازیچهٔ دست فنا؟
زندهٔ جاوید از دست حمایت کن مرا
خشک بر جا مانده‌ام چون گوهر از افسردگی
آتشین رفتار چون اشک ندامت کن مرا
گرچه در صحبت همان در گوشهٔ تنهاییم
از فراموشان امن آباد عزلت کن مرا
از خیالت در دل شبها اگر غافل شوم
تا قیامت سنگسار از خواب غفلت کن مرا
در خرابیهاست، چون چشم بتان، تعمیر من
مرحمت فرما، ز ویرانی عمارت کن مرا
از فضولیهای خود صائب خجالت می‌کشم
من که باشم تا کنم تلقین که رحمت کن مرا؟

محمد جواد بازدید : 2 سه شنبه 27 فروردین 1392 نظرات (0)


اگر نمي تواني يار باشي، دست كم سربار نباش.((دهخدا))



***


كسي كه مي خواهد رازي را حفظ كند بايد اين واقعيت را كه رازي دارد، پنهان كند.(( گوته))


***


از نزديكي با كسي كه قادر به حفظ اسرار و رموز زندگي خود نيست، بپرهيز((افلاطون))


***


انسان مي تواند همسرش را انكار كند، اما پدر و مادرش را نه.((فراندو))


***


ذهن خود را تيره نكنيد تا هر چيز براي شما روشن گردد.((مثل چيني))



***


مردها را شجاعت به جلو مي راند و زنها را حسادت.


***


يک آموزگار ناپخته مي تواند سالها شاگردان خود را گمراه و سرگردان کند.((اُرد بزرگ))


***


درس مهمي كه از سنجاب مي آموزيم اين است كه در هنگام پرش، شاخه بالا را هدف مي گيرد تا به

راحتي روي شاخه پاييني بنشيند.



***


كالسكه شانس هميشه به سر منزل مقصود نمي رسد.((مثل ايتاليائي))



***


آتشي كه جسم و جان را مي سوزاند، بيشتر وقتها به دست خودمان روشن شده است.((بركتر))

محمد جواد بازدید : 2 دوشنبه 26 فروردین 1392 نظرات (0)

روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیر آب خواهد رفت. همه ساکنین جزیره قایق هایشان را آماده و جزیره را ترک کردند. اما عشق می خواست تا آخرین لحظه بماند، چون او عاشق جزیره بود.
وقتی جزیره به زیر آب فرو می رفت، عشق از ثروت که با قایقی باشکوه جزیره را ترک می کرد کمک خواست و به او گفت:« آیا می توانم با تو همسفر شوم؟»
ثروت گفت:« نه، من مقدار زیادی طلا و نقره داخل قایقم هست و دیگر جایی برای تو وجود ندارد.»
پس عشق از غرور که با یک کرجی زیبا راهی مکان امنی بود، کمک خواست.
...

غرور گفت:« نه، نمی توانم تو را با خود ببرم چون تمام بدنت خیس و کثیف شده و قایق زیبای مرا کثیف خواهی کرد.»
غم در نزدیکی عشق بود. پس عشق به او گفت:« اجازه بده تا من باتو بیایم.»
غم با صدای حزن آلود گفت:« آه، عشق، من خیلی ناراحتم و احتیاج دارم تا تنها باشم.»
عشق این بار سراغ شادی رفت و او را صدا زد. اما او آن قدر غرق شادی و هیجان بود که حتی صدای عشق را هم نشنید. آب هر لحظه بالا و بالاتر می آمد و عشق دیگر ناامید شده بود که ناگهان صدایی سالخورده گفت:« بیا عشق، من تو را خواهم برد.»
عشق آن قدر خوشحال شده بود که حتی فراموش کرد نام پیرمرد را بپرسد و سریع خود را داخل قایق انداخت و جزیره را ترک کرد. وقتی به خشکی رسیدند، پیرمرد به راه خود رفت و عشق تازه متوجه شد کسی که جانش را نجات داده بود، چقدر بر گردنش حق دارد.
عشق نزد علم که مشغول حل مساله ای روی شن های ساحل بود، رفت و از او پرسید: « آن پیرمرد که بود؟»
علم پاسخ داد: « زمان»
عشق با تعجب گفت:« زمان؟! اما او چرا به من کمک کرد؟»
علم لبخندی خردمندانه زد و گفت: « زیرا تنها زمان قادر به درک عظمت عشق است.» 

محمد جواد بازدید : 4 دوشنبه 26 فروردین 1392 نظرات (1)
طوریکه ساعت دیواری دفتر روزنامه «بوستن گلوب» (Boston Globe) نشان می داد، ساعت اندکی از سه بامداد گذشته بود و خبرنگار کشیک شب بنام «بایرون سام» (Byron Some) که روی نیمکت خوابش برده بود، از خواب بیدار شد و سرش را تکان داد تا حالش جا بیاید و خاطره خواب وحشتناکی که دیده بود، از یاد ببرد. از اینکه می دید همه آن حوادث ناگوار، در عالم خواب اتفاق افتاده بود و حقیقت نداشت، کاملاً خوشحال بود. هنوز صدای فریاد کسانی راکه در اقیانوس جوشانی که غل غل می کرد فرو می رفتند، می شنید. او در خواب دید که توده مذاب و گداخته ای از دامنه کوه، به سوی مزارع دهکده و مردم آن جاری شده، و انفجار عجیبی جزیره را به ستونی از آتش و دود و گل و لای مبدل ساخت. و آبهای جوشان دریا، در نقطه ای که لحظه ای پیش، جزیره در آنجا قرار داشت، سر به طغیان گذاشته بودند...

بقیه در ادامه مطالب

محمد جواد بازدید : 2 دوشنبه 26 فروردین 1392 نظرات (0)

زنى سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند. 
یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه‌اى که دامادهایش به او دارند را ارزیابى کند. 
یکى از دامادها را به خانه‌اش دعوت کرد و در حالى که در کنار استخر قدم مى‌زدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت. 
دامادش فوراً شیرجه رفت توى آب و او را نجات داد. 
فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠٦ نو جلوى پارکینگ خانه داماد بود و روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت» 
زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توى آب وجان زن را نجات داد. 
داماد دوم هم فرداى آن روز یک ماشین پژو ٢٠٦ نو هدیه گرفت که روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت» 
نوبت به داماد آخرى رسید. 
زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت. 
امّا داماد از جایش تکان نخورد. 
او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم. 
همین طور ایستاد تا مادر زنش درآب غرق شد و مرد. 
فردا صبح یک ماشین بى‌ام‌و کورسى آخرین مدل جلوى پارکینگ خانه داماد سوم بود که روى شیشه‌اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف پدر زنت»
محمد جواد بازدید : 0 دوشنبه 26 فروردین 1392 نظرات (0)

روزی مردی خواب عجیبی دید. 


دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دیدکه سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند. مرد از فرشته ای پرسید: شما چکار می کنید؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم.
مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی از فرشتگـــان را دید که کاغذهـایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند.
مرد پرسید: شماها چکار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم.
مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است. با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟
فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند.
مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟
فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافیست بگویند: خدایا شکر.


محمد جواد بازدید : 0 دوشنبه 26 فروردین 1392 نظرات (0)
مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت.
در حال کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت.
آنها درباره موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند.
وقتی به موضوع « خدا » رسیدند.
آرایشگر گفت: من باور نمی کنم خدا وجود داشته باشد.
مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟
آرایشگر جواب داد: کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. به من بگو، اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا می شد؟ اگر خدا وجود می داشت، نباید درد و رنجی وجود داشته باشد. نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه می دهد این چیزها وجود داشته باشد.
مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد، چون نمی خواست جر و بحث کند.
آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت.
به محض این که از آرایشگاه بیرون آمد، در خیابان مردی دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده. ظاهرش کثیف و ژولیده بود...


                     

مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: می دانی چیست، به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.
آرایشگر با تعجب گفت: چرا چنین حرفی می زنی؟ من این جا هستم، من آرایشگرم. من همین الان موهای تو را کوتاه کردم.
مشتری با اعتراض گفت: نه! آرایشگرها وجود ندارند، چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد.
آرایشگر جواب داد: نه بابا، آرایشگرها وجود دارند! موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند.
مشتری تائید کرد: دقیقاً ! نکته همین است. خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمی کنند و دنبالش نمی گردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.


محمد جواد بازدید : 1 شنبه 24 فروردین 1392 نظرات (0)

1-کلمه قرآنی < تَری > به فارسی یعنی دیــد                 درست                نادرست                            

2-ترجمه عبارت قرآنی:(مِن خَشیَهِ اللّهِ) به فارسی یعنی: 

از ترس خدا.                 درست          نادرست

3-عبارت قرآنی < لیسَ لَهُ سُلطان >یعنی :نیست برای او............

4-ترجمه کلمه قرانی < مُتَصَدّعَاً >یعنی :الف:از هم پاشیده       ب:فروتن        ج:تکه تکه شده        د:الف و ج

5-مفرد < اَولاد > کدام گزینه است الف: والِد         ب:وَلَد       ج:والِده          د:الف و ب                      (5/2)

6 لغات قرانی را ترجمه کنید.  الف:آمِنوا (               ) ب:صِدّیق (               ) ج حَیثُ (             )        (5/1)

7-عبارات و ترکیبهای قرآنی را ترجمه کنید  (5)


بقیه در ادامه مطلب


1-کلمه قرآنی < تَری > به فارسی یعنی دیــد                 درست                نادرست                            

2-ترجمه عبارت قرآنی:(مِن خَشیَهِ اللّهِ) به فارسی یعنی: از ترس خدا.  درست          نادرست

3-عبارت قرآنی < لیسَ لَهُ سُلطان >یعنی :نیست برای او............

4-ترجمه کلمه قرانی < مُتَصَدّعَاً >یعنی :الف:از هم پاشیده       ب:فروتن        ج:تکه تکه شده        د:الف و ج

5-مفرد < اَولاد > کدام گزینه است الف: والِد         ب:وَلَد       ج:والِده          د:الف و ب                      (5/2)

6 لغات قرانی را ترجمه کنید.  الف:آمِنوا (               ) ب:صِدّیق (               ) ج حَیثُ (             )        (5/1)

7-عبارات و ترکیبهای قرآنی را ترجمه کنید  (5)

الف:لَهُ اَلمُلک (75/.)................ب: لِیَقومَ النّاسُ بِالقِسطِ (1).................... ج:یَهدّقَلبِهِ (75/.)......................

د:یُنزِّلُ عَلی عَبدِهِ(1).........................ه:کِفلَینِ مِن رُحمَتِهِ (1).........................و:قُلنِا ادخُلوا (5/.)................

8- ترجمه درست هر عبارت را به آن وصل کنید.  (5/1)

الف: فَالّذینَ ءامَنوا مِنکُم و اَنفَقوا.                                       < بخورید از چیزهای پاکیزه ای که به شما دادیم >

ب:کُلوا مِن طَیّبات ما رَزَقناکُم .                                     < قطعا رحمت خدا به افراد نیکوکار نزدیک تر است >

ج:اِنَّ رَحمَهِ اللّهِ قَریبٌ مِن اَلمُحسنین.                               < پس کسانی که از شما ایمان آوردند و انفاق کردند >

9- ترجمه عبارت و اصطلاح قرآنی < قَرضاً حسَناً > را به فارسی بنویسید.          ..............          (1)

10ترجمه عبارت قرانی مقابل را کامل کنید.< اِنَّ اللهَ قَویٌّ عَزیز >            قطعا.......... با عزت است.       (1)

11-ترجمه درست هر عبارت را علامت بزنید. (1)

1:هُوَالّذی خَلَقَکُم.    الف:او کسی است که شما را افرید             ب:او شما را آفرید

2:وَاَنَّ الفَضل بِیَدِاللّهِ .  الف:و قطعا هدایت به دست خداست              ب: و قطعا بخشش به دست خداست

12آیات و عبارت قرآنی زیر را ترجمه کنید (5/6)

  الف: لایَستوی اَصحابُ النّارِ و اصحابُ اَلجَنّهِ(1).....

ب:وَاللّهُ بِما تَعمَلونَ خَبیر(1)..                                      ج: اِنّما اَموالُکُم و اَولادِکُم فِتنَهٌ(1)

د:سابِقوا اِلی مَغفِرَهٍ مِن رَبّکُم (5/1)                                          ه: وَمَن اَساءَ فَعَلَیها(1)

 و: وَلکِنَّ اَکثَرِالنّاسِ لا یَعلَمون(1)

محمد جواد بازدید : 3 شنبه 24 فروردین 1392 نظرات (0)

قرآن سال دوم                            نوبت دوم                   خردادماه 90

کلمات زیررا ترجمه کنید.

1-فائِزون                  2-بئسَ                   3-تَعقلِونَ                      4-اُعِدَت

5-فاسِق                       6-حدیث                 7-اَساءَ                      8-دار

2-ترکیب های زیر راترجمه کنید.

1-تَری کُلِّ اِمُه

2-لارَیبِ فیه

3-تصریفِ الرّیاح

3- ترجمه صحیح هر عبارت را مشخص کنید.

1-عالِم الغیب و الشَّهاده 

الف)نهان وآشکار را میداند

 ب)دانای نهان و آشکار

2-الله یعلَمُ حیثُ یجعلُ رِسالَتَه

 الف)خدا می داند کجا قرار دهد رسالتش را

ب)خداداناتر است کجا قار دهد رسالتش را

4-آیات وعبارات قرآنی زیر را ترجمه کنید.

1-ثُمَّ اِلی رَبَّکُم تُرجَعون

2-وَیَغفِرلَکُم  و الله غَفور الرّحیم

3-اِعلَموا اَنّ الله یُحیی ویُمیت

4-وَاَطیعو االله وَاطَیعو االرَّسول 


محمد جواد بازدید : 2 پنجشنبه 22 فروردین 1392 نظرات (0)

عکس هایی از خطای دید

 تصاویری فوق العاده که چشم های شما را وادار به اشتباه می کنند

 

برای مشاهده نمونه هایی دیگر از تصاویر به ادامه مطالب بروید

 


محمد جواد بازدید : 1 پنجشنبه 22 فروردین 1392 نظرات (0)
 

يکي بود، يکي نبود. در گوشه اي از اين دنياي بزرگ، لاکپشتي با يک عقرب دوست شده بود. آنها هر روز کنار برکه يکديگر را ميديدند، با هم بازي ميکردند، براي هم قصه ميگفتند و از روزها و اميدهاي زندگيشان حرف ميزدند. شب هم که ميشد، هر کدام به لانهاي که داشت ميرفت و استراحت ميکرد. از قضاي روزگار، کمکم برکه خشک شد.

عقرب و لاکپشت مدتي با کمآبي ساختند. اما کار به جايي رسيد که زندگي خيلي سخت شد. ديگر هيچکدام به راحتي نميتوانستند غذا و آب مورد نيازشان را پيدا کنند. آنها يک روز نشستند و درباره مشکلاتي که خشکسالي پيش آورده بود، با هم حرف زدند. بالأخره، لاکپشت و عقرب تصميم  گرفتند آنجا را ترک کنند و به جاي خوش آب و هوايي بروند.

 

 

بقیه در ادامه مطالب

محمد جواد بازدید : 0 پنجشنبه 22 فروردین 1392 نظرات (0)
 

* مکمل يا همان قرصهاي ويتامين C را درست به اندازهاي که پزشکتان تجويز کرده است، مصرف کنيد. افزايش خودسرانه مصرف اين مکمل ميتواند ابتلا به اسهال و تحريک ترشح شيرههاي گوارشي را در پي داشته باشد.

* مکملهاي ويتامين C را با مکملهاي ويتامينهاي A و E يا با خوراکيهاي حاوي اين ويتامينها مصرف کنيد. اگر اين 3 ويتامين با يکديگر مصرف شوند، جذبشان در بدن به مراتب بالاتر ميرود.

* اگر مکمل ويتامين C مصرف ميکنيد، سيگار نکشيد. سيگارکشيدن ميتواند باعث دفع اين ويتامين از بدن شود.

* تا يکي، دو ساعت پس از مصرف مکملهاي ويتامين C، آهن و اسيد فوليک از نوشيدن چاي و قهوه خودداري کنيد تا اختلالي در جذب اين مواد مغذي به وجود نيايد.

* داروهاي استروييدي، ضدبارداري، ضددرد و ضدافسردگي ميتوانند تأثيري منفي روي جذب ويتامين C داشته باشند. بنابراين اگر اين گروه از داروها را مصرف ميکنيد، بهتر است موضوع را با پزشک خود در ميان بگذاريد تا در صورت لزوم، مصرف اين مکمل در دوزهاي بالاتري برايتان تجويز شود.

محمد جواد بازدید : 2 پنجشنبه 22 فروردین 1392 نظرات (0)
 

مردي 80 ساله با پسر تحصيلکرده 45سالهاش روي مبل خانه خود نشسته بودند. ناگهان کلاغي كنار پنجره نشست. پدر از فرزندش پرسيد: اين چيه؟ پسر پاسخ داد: کلاغ. پس از چند دقيقه دوباره پرسيد اين چيه؟ پسر گفت: بابا من که همين الآن بهتون گفتم: کلاغه. بعد از مدت کوتاهي پيرمرد براي سومين بار پرسيد: اين چيه؟ عصبانيت در پسرش موج ميزد و با همان حالت گفت: کلاغه کلاغ! پدر به اتاقش رفت و با دفتر خاطراتي قديمي برگشت. صفحهاي را باز کرد و به پسرش گفت که آن را بخواند. در آن صفحه اينطور نوشته شده بود: امروز پسر کوچکم 3 سال دارد. و روي مبل نشسته است هنگامي که کلاغي روي پنجره نشست، پسرم 23بار نامش را از من پرسيد و من 23بار به او گفتم که نامش کلاغ است. هر بار او را عاشقانه بغل ميکردم و به او جواب ميدادم و به هيچوجه عصباني نميشدم و در عوض علاقه بيشتري نسبت به او پيدا ميکردم.

محمد جواد بازدید : 0 پنجشنبه 22 فروردین 1392 نظرات (0)

درختان از خانواده گياهان و بزرگترين موجودات زنده روي زمين هستند. بسياري از آنها صدها سال عمر ميکنند. درختان منبع غذا و مسکن پرندگان، حشرهها و بسياري از جانوران هستند.

درختان از جمله نخستين منابع طبيعي هستند که بشر از آنها بهرهبرداري کرده است. از چوب آنها براي سوخت، ساختن پناهگاه، ابزارها و سلاحهاي جنگي، و از ميوهها و دانههاي آنها براي غذا بهره گرفته است.

 

 

بقیه در ادامه مطالب

محمد جواد بازدید : 1 پنجشنبه 22 فروردین 1392 نظرات (0)
آش گوجه‌فرنگی

برنج: يک‌دوم پيمانه لپه: يک‌سوم پيمانه سبزي آش (تره، جعفري، شويد، گيشنيز و اسفناج): 250 گرم نمک، فلفل و زردچوبه: به ميزان لازم قرص عصاره‌ گوشت بره: 2عدد آب گوجه‌فرنگي: 750 ميلي ليتر نعنا داغ: 3 قاشق سوپ‌خوري پياز داغ: 3 قاشق سوپ‌خوري گلپر: 1 قاشق چاي‌خوري


مواد لازم (براي 4 نفر)

برنج: يکدوم پيمانه

لپه: يکسوم پيمانه

سبزي آش (تره، جعفري، شويد، گيشنيز و اسفناج): 250 گرم

نمک، فلفل و زردچوبه: به ميزان لازم

قرص عصاره گوشت بره: 2عدد

آب گوجهفرنگي: 750 ميلي ليتر

نعنا داغ: 3 قاشق سوپخوري

پياز داغ: 3 قاشق سوپخوري

گلپر: 1 قاشق چايخوري

 

بقیه در ادامه مطالب

محمد جواد بازدید : 0 سه شنبه 20 فروردین 1392 نظرات (0)
طا، سين، ميم؛ اين است آيات كتاب روشنگري. بر تو از داستان راستين موسي و فرعون براي مردمي كه ايمان دارند،‌

مي خوانيم. همانا فرعون در آن سرزمين برتري جست و مردمش را فرقه فرقه ساخت. گروهي از آنان را زبون مي داشت،‌ پسرانشان را سر مي بريد و زنانشان را زنده مي گذاشت؛ به راستي كه او از تبهكاران بود. و ما مي خواستيم بر كساني كه در آن سرزمين ناتوان شمرده مي شدند، منت نهيم و آنان را پيشوا كنيم و وارثشان گردانيم و آنها را در آن سرزمين جاي و توان دهيم و به فرعون و هامان و سپاهيانشان از سوي آنان،‌آنچه را كه از آن مي ترسيدند، نشان دهيم.



و به مادر موسي وحي كرديم كه: « او را شير بده و چون بر او بيمناك شدي، به دريايش بيفكن و مترس و غمگين مشو،‌ او را به تو باز مي گردانيم و از پيامبرانش مي سازيم». پس خاندان فرعون او را برگرفتند تا دشمن و مايه اندوهشان گردد؛ همانا فرعون و هامان و لشكريان آن دو، خطاكار بودند. و زن فرعون گفت: «اين كودك مرا و تو را روشني چشم خواهد بود،‌ او را مكشيد،‌ اميد است كه ما را سودي دهد، ‌يا او را به فرزندي بگيريم.» و آنها نمي دانستند (كه چه مي كنند!).

( لطف حق)



مادر موسي را دل تهي شد و اگر قلبش را استوار نكرده بوديم كه از مومنان باشد، ‌نزديك بود كه آن راز را فاش سازد و به خواهر او گفت: «به دنبالش برو» پس وي از دور به او مي نگريست،‌ بي آنكه آنان او را دريابند. و شير دايگان را از پيش بر او حرام كرده بوديم؛ آن دختر گفت: «آيا مي خواهيد شما را به خانواده اي راهنمايي كنم كه سرپرستي او را برايتان بپذيرند و نيك خواه او باشند؟ » پس او را به مادرش بازگردانيم تا چشمش روشن گردد و اندوه نخورد و تا بداند كه وعده خدا راست است، ولي بيشترشان نمي دانند.



و موسي را چون به بلوغ رسيد و برومند شد،‌ حكمت و دانش داديم و به نيكوكاران اين چنين پاداش مي دهيم. و به آن شهر هنگام غفلت مردمش داخل شد و دو مرد را ديد كه با يگديگر پيكار مي كردند؛ اين يك از پيروانش بود و آن يك از دشمنانش؛ پس آن كه از پيروانش بود،‌ بر ضد آن ديگري كه از دشمنانش بود، ‌از وي ياري خواست، پس موسي مشتي بر او زد و او مرد، گفت:‌«اين كار شيطان بود كه آشكارا دشمني گمراه كننده است.» گفت: «پروردگارا،‌ من به خود ستم كردم، مرا بيامرز.» پس او را آمرزيد كه او آمرزنده ای مهربان است؛ گفت: «پروردگارا،‌ به پاس نعمتي كه بر من ارزاني كردي،‌ هرگز پشتيبان گناهكاران نخواهم شد.»



ديگر روز، ترسان و چشم به راه در شهر مي گرديد كه ناگاه همان كه ديروز از وي ياري خواسته بود،‌ باز هم از او فرياد خواست. موسي به او گفت: «به راستي كه تو آشكارا گمراهي.» و چون خواست به آنكه دشمن هر دويشان بود دست دراز كند،‌ گفت: «اي موسي، آيا مي خواهي همچنان كه ديروز يكي را كشتي، مرا نيز بكشي؟ تو فقط مي خواهي كه در اين سرزمين ستمگر باشي و نمي خواهي كه از مصلحان باشي.»



و مردي از دور دست شهر شتابان آمد، گفت: «اي موسي، همانا مهتران درباره ات مشورت مي كنند تا تو را بكشند؛ پس بيرون برو كه من خيرخواه تو هستم.» پس ترسان و نگران از آنجا بيرون رفت، گفت:‌ «پروردگارا، مرا از اين قوم ستمكار نجات بده.» و چون به جانب مدين روان شد، گفت: «اميد است پروردگارم مرا به راه راست هدايت كند.»

بقیه در ادامه مطالب
محمد جواد بازدید : 0 سه شنبه 20 فروردین 1392 نظرات (0)
ايوب (ع) در قرآن


--------------------------------------------------------------------------------

ـ بنده ما ايوب را ياد كن، آنگاه كه پروردگارش را ندا داد كه: شيطان مرا به رنج و عذاب افكنده است.

به من بيماري و رنج رسيده و تو مهربانترين مهرباناني.

ـ پس او را اجابت كرديم (و گفتيم) :پايت را بر زمين بكوب، اين آبي است خنك براي شست و شو و آشاميدن (و بدينوسيله) آسيب وارده بر او را برطرف كرديم و كسان او و نظيرشان را همراه با آنان (مجدداً) به وي عطا كرديم (تا) رحمتي از جانب ما و عبرتي براي عبادت كنندگان (باشد).(و درباره همسرش به او گفتيم):

ـ به دست خود دسته اي گياه برگير، پس با آن (همسرت را) بزن و سوگند خويش مشكن.

ـ ما او را شكيبا يافتيم، چه خوب بنده اي بود، ‌همانا بسيار به درگاه ما روي مي آورد.
محمد جواد بازدید : 0 سه شنبه 20 فروردین 1392 نظرات (0)
 ياد كن زماني را كه يوسف به پدرش يعقوب گفت: «اي پدر، من (در خواب) يازده ستاره و خورشيد و ماه را ديدم. ديدم آنها سجده ام مي كنند» گفت: «اي پسركم. خواب خود را براي برادرانت بازگو مكن كه درباره ات بدانديشي مي كنند؛ زيرا شيطان دشمن آشكار انسان است و بدين سان پروردگارت تو را برمي گزيند و تعبير خوابها به تو مي آموزد و نعمت خود را بر تو و بر خاندان يعقوب تمام مي كند،‌ چنان كه آن را پيش از اين بر پدرانت ابراهيم و اسحاق تمام كرده بود؛ همانا پروردگار تو دانا و حكيم است».

به راستي در (سرگذشت) يوسف و برادرانش براي پرسندگان عبرتهاست، آنگاه كه گفتند: «يوسف و برادرش نزد پدرمان از ما كه گروهي نيرومنديم،‌ محبوبترند؛ به راستي كه پدر ما در گمراهي آشكاري است». (يكي گفت؟): «يوسف را بكشيد يا به سرزمين ديگری بيفكنيد تا توجه پدرتان تنها به شما باشد و از آن پس مردمي نيك و شايسته شويد». يكي از آنها گفت: «يوسف را مكشيد و اگر كاري مي خواهيد بكنيد، ‌او را در نهانخانه چاه بيفكنيد تا برخي از كاروانيان او را بردارند».

گفتند: «اي پدر،‌ تو را چه شده كه ما را بر يوسف امين نمي شماري و حال آنكه به يقين ما خيرخواهش هستيم؟ فردا او را با ما بفرست تا در چمنزار بگردد و بازي كند و ما از او به خوبي نگهباني مي كنيم».

گفت: «اينكه او را ببريد، بي گمان مرا اندوهگين مي كند و مي ترسم كه شما از او غافل باشيد و گرگ او را بخورد». گفتند: «با اين گروه نيرومند كه ما هستيم، اگر گرگ او را بخورد، در آن صورت واقعا زيانكار خواهيم بود». پس چون او را بردند و هماهنگ شدند كه او را در نهانخانه چاه بيندازند، (به اين كار دست يازيدند) و ما به وي وحي كرديم كه: «قطعا تو آنان را بدين كارشان آگاه خواهي كرد، در حالي كه آنها نمي دانند».

 بقیه در ادامه مطالب

محمد جواد بازدید : 0 سه شنبه 20 فروردین 1392 نظرات (0)
 
آفرينش آدم



ـ … هنگامي كه پروردگارت به فرشتگان فرمود: من در زمين جانشيني خواهم گماشت.

ـ فرشتگان در مقام مخاصمه گفتند:

آيا كسي را مي گماري كه در آن فساد كند و خونها بريزد و حال آنكه ما خود تو را به پاكي مي ستاييم و تقديس مي كنيم؟

ـ خداوند فرمود:

من چيزي مي دانم كه شما نمي دانيد. من از گل خشك و برآمده از لجن بويناك بشري مي آفرينم. پس آنگاه كه او را راست و تمام گردانيدم و از روحم بر او دميدم بر او به سجده در افتيد. آنگاه او را از خاك آفريد و همه نامها را به آدم آموخت و به فرشتگان عرضه نموده فرمود: اگر راست مي گوييد، مرا ازنام اينها خبر دهيد.

 بقیه در ادامه مطالب
محمد جواد بازدید : 0 سه شنبه 20 فروردین 1392 نظرات (0)
ـ ….بر مردم مدين برادرشان شعيب را فرستاديم.

گفت: اي قوم، خداي يكتا را بپرستيد كه شما را جز او خدايي نيست و در پيمانه و ترازو نقصان مكنيد. من (اكنون) شما را در خوشي و آسايش مي بينم و بر شما از عذاب روزي فراگير بيمناكم. واي قوم من، پيمانه و ترازو را از روي عدل، كامل ادا كنيد و به مردم چيزهايشان را كم مدهيد و در زمين فساد مكنيد.





بقیه در ادامه مطالب
محمد جواد بازدید : 0 سه شنبه 20 فروردین 1392 نظرات (0)
وارث داوود:



ـ و سليمان وارث داوود شد و گفت: «اي مردم، به ما زبان پرندگان آموختند و از هر چيزي به ما (بهره اي) دادند و همانا اين فضل و بخشش آشكار است.



داوري كشتزار:



ـ و ياد كن داوود و سليمان و آنگاه كه درباره كشتزاري داوري مي كردند كه شبانه گوسفندان آن قوم در آن چريده بودند و ما شاهد داوريشان بوديم؛ پس (حكم) آن را به سليمان فهمانديم و همه را حكم و دانش داديم.



مشغول شدن با اسبان:



ـ ياد كن آنگاه كه در پايان روز اسبان تيزرو را كه ايستاده بودند، به او عرضه كردند و پس گفت: «من اين اسبان را به خاطر پروردگارم دوست دارم» و (همچنان به آنها نگاه مي كرد) تا از ديدگانش پنهان شدند. گفت: «آنها را به نزد من بازگردانيد» و به ساقها و گردنهايشان دست كشيد (و آنها را نوازش كرد)

بقیه در ادامه مطالب
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    نظرتون درباره این وب چیه ؟
    نظرتون درباره بخش ادبیات سایت چیه ؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 36
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 25
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 19
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 19
  • بازدید ماه : 19
  • بازدید سال : 24
  • بازدید کلی : 163