loading...
مای سایت
محمد جواد بازدید : 1 پنجشنبه 22 فروردین 1392 نظرات (0)
 

مردي 80 ساله با پسر تحصيلکرده 45سالهاش روي مبل خانه خود نشسته بودند. ناگهان کلاغي كنار پنجره نشست. پدر از فرزندش پرسيد: اين چيه؟ پسر پاسخ داد: کلاغ. پس از چند دقيقه دوباره پرسيد اين چيه؟ پسر گفت: بابا من که همين الآن بهتون گفتم: کلاغه. بعد از مدت کوتاهي پيرمرد براي سومين بار پرسيد: اين چيه؟ عصبانيت در پسرش موج ميزد و با همان حالت گفت: کلاغه کلاغ! پدر به اتاقش رفت و با دفتر خاطراتي قديمي برگشت. صفحهاي را باز کرد و به پسرش گفت که آن را بخواند. در آن صفحه اينطور نوشته شده بود: امروز پسر کوچکم 3 سال دارد. و روي مبل نشسته است هنگامي که کلاغي روي پنجره نشست، پسرم 23بار نامش را از من پرسيد و من 23بار به او گفتم که نامش کلاغ است. هر بار او را عاشقانه بغل ميکردم و به او جواب ميدادم و به هيچوجه عصباني نميشدم و در عوض علاقه بيشتري نسبت به او پيدا ميکردم.

محمد جواد بازدید : 0 پنجشنبه 22 فروردین 1392 نظرات (0)

درختان از خانواده گياهان و بزرگترين موجودات زنده روي زمين هستند. بسياري از آنها صدها سال عمر ميکنند. درختان منبع غذا و مسکن پرندگان، حشرهها و بسياري از جانوران هستند.

درختان از جمله نخستين منابع طبيعي هستند که بشر از آنها بهرهبرداري کرده است. از چوب آنها براي سوخت، ساختن پناهگاه، ابزارها و سلاحهاي جنگي، و از ميوهها و دانههاي آنها براي غذا بهره گرفته است.

 

 

بقیه در ادامه مطالب

محمد جواد بازدید : 1 پنجشنبه 22 فروردین 1392 نظرات (0)
آش گوجه‌فرنگی

برنج: يک‌دوم پيمانه لپه: يک‌سوم پيمانه سبزي آش (تره، جعفري، شويد، گيشنيز و اسفناج): 250 گرم نمک، فلفل و زردچوبه: به ميزان لازم قرص عصاره‌ گوشت بره: 2عدد آب گوجه‌فرنگي: 750 ميلي ليتر نعنا داغ: 3 قاشق سوپ‌خوري پياز داغ: 3 قاشق سوپ‌خوري گلپر: 1 قاشق چاي‌خوري


مواد لازم (براي 4 نفر)

برنج: يکدوم پيمانه

لپه: يکسوم پيمانه

سبزي آش (تره، جعفري، شويد، گيشنيز و اسفناج): 250 گرم

نمک، فلفل و زردچوبه: به ميزان لازم

قرص عصاره گوشت بره: 2عدد

آب گوجهفرنگي: 750 ميلي ليتر

نعنا داغ: 3 قاشق سوپخوري

پياز داغ: 3 قاشق سوپخوري

گلپر: 1 قاشق چايخوري

 

بقیه در ادامه مطالب

مائده بازدید : 0 پنجشنبه 22 فروردین 1392 نظرات (0)
 کودکان خوشصحبت خشمشان را بهتر کنترل ميکنند

پژوهشگران آمريکايي ميگويند کودکان نوپايي که توانايي بيشتري در استفاده از کلمات دارند، بهتر ميتوانند خشمشان را مهار کنند. براساس اين گزارش، کودکان با مهارتهاي قويتر زباني نسبت به همسالان، هنگامي که به 4 سالگي ميرسند، در صورت نرسيدن به خواستههايشان، خشم کمتري را نسبت به والدينشان نشان ميدهند. ظاهراً مهارتهاي زباني از 2 جهت به کودکان در مهار خشمشان كمك مي‌‌كند.

اول اينکه کودکان با توانايي زباني بيشتر، در موقعيتهايي که دچار ناکامي ميشوند، ميتوانند از والدينشان کمک بخواهند.

دوم اينکه اين کودکان ميتوانند از زبان براي مشغولکردن خودشان هنگامي كه به علت ناکامي دچار خشم هستند، استفاده کنند.

* عوامل مؤثر بر درمان سرطان در زنان!

محققان در مطالعه‏اي مشاهده کردند ارتباط عاطفي قوي و محکم با شريک زندگي، دوستان، مادر يا خواهر نقش بسيار مهمي در غلبه بر بيماري سرطان پستان دارد. و حمايت‏هاي عاطفي اطرافيان براي کمک به زنان مبتلا براي غلبه بر اين بيماري حياتي است. در اين روابط نهتنها شمار دوستان و خانواده، بلکه کيفيت اين ارتباطها نيز نقش مهم و اساسي دارد.

* فلفل سياه از تشکيل سلولهاي جديد چربي جلوگيري ميکند

محققان در بررسيهاي انجامشده در مورد خاصيت فلفل سياه در سلامت انسان اظهار داشتند اين ماده خوراکي ميتواند سطح چربي در رگها را کاهش دهد. فلفل سياه قرنهاست در روشهاي طبي براي درمان انواع دردها، التهاب، ورم و اختلالهاي ديگر استفاده ميشود. مطالعههاي آزمايشگاهي نشان ميدهد فلفل سياه با تأثير روي ژنها، از تشکيل سلولهاي جديد چربي جلوگيري ميکند.

* بعضيها به جعفري حساسيت دارند!

يک متخصص تغذيه: سبزي جعفري کاهشدهنده اسيداوريک بوده و در پايينآوردن فشارخون نيز مفيد شناخته شده است. بنابراين مصرف آن به ميانسالان توصيه ميشود. بهعلاوه، منبع ويتامينهاي C و بتاکاروتن است و مواد معدني مانند آهن و کلسيم دارد. اما چون گياه قاعدهآوري است، مقادير زيادش، بيش از 200 گرم در روز براي زنان باردار خطر سقط را به همراه دارد. ضمن اينکه بعضي افراد به گياهان خانواده جعفري حساسيت دارند، به اين ترتيب که اگر جعفري مصرف کنند و در معرض نور آفتاب قرار گيرند، روي پوستشان تاول و بثورات پوستي ظاهر ميشود. به اين عارضه حساسيت نوري ميگويند و کساني که اين علايم را داشته باشند نبايد گياهان خانواده جعفري را مصرف کنند.

* اختلال خواب احتمال اسکيزوفرني را افزايش ميدهد

براساس نتايج تحقيقات علمي محققان دانشگاه بريستول انگليس، افراد دچار اختلال خواب و کساني که نامنظم ميخوابند يا مدت طولاني از خوابيدن محروم هستند، بيشتر در معرض ابتلا به اسکيزوفرني قرار دارند. به گفته اين محققان، اين اختلالهاي خواب مشكل زيادي در فعاليت مغز و علايم الکتريکي در جريان خواب ايجاد ميکند و تکرار آن براي مدت طولاني احتمال ابتلا به اسکيزوفرني را بهخصوص در مورد بيماران داراي پيشينه خانوادگي ابتلا به اين بيماري، افزايش ميدهد.

مائده بازدید : 0 پنجشنبه 22 فروردین 1392 نظرات (0)
پيرمردي، يک پسر و يک اسب داشت. روزي اسب پيرمرد فرار کرد، همه همسايهها براي دلداري به خانه پيرمرد آمدند و گفتند: عجب شانس بدي آوردي که اسبت فرار کرد! پيرمرد روستايي جواب داد: از کجا ميدانيد که اين از خوششانسي من بوده يا از بدشانسيام؟ همسايهها با تعجب جوابدادند: خب معلومه که اين از بدشانسيه! هنوز يک هفته از اين ماجرا نگذشته بود که اسب پيرمرد به همراه بيست اسب وحشي به خانه برگشت. اينبار همسايهها براي تبريک نزد پيرمرد آمدند: عجب اقبال بلندي داشتي که اسبت به همراه بيست اسب ديگر به خانه برگشت! پيرمرد بار ديگر در جواب گفت: از کجا ميدانيد که اين از خوششانسي من بوده يا از بدشانسيام؟ فرداي آن روز پسر پيرمرد در ميان اسبهاي وحشي، زمين خورد و پايش شکست.

همسايهها بار ديگر آمدند: عجب شانس بدي! و کشاورز پير گفت: از کجا ميدانيد که اين از خوششانسي من بوده يا از بدشانسيام؟ و چند تا از همسايهها با عصبانيت گفتند: خب معلومه که از بدشانسيه تو بوده پيرمرد! چند روز بعد نيروهاي دولتي براي سربازگيري از راه رسيدند و تمام جوانان سالم را براي جنگ در سرزميني دوردست با خود بردند. پسر کشاورز پير به خاطر پاي شکستهاش از اعزام، معاف شد. همسايهها بار ديگر براي تبريک به خانه پيرمرد رفتند: عجب شانسي آوردي که پسرت معاف شد! و کشاورز پير گفت: از کجا ميدانيد که...؟

مائده بازدید : 0 پنجشنبه 22 فروردین 1392 نظرات (0)
پيلهاي از درخت بر زمين افتاد. روزنهاي در اين پيله پيدا بود؛ روزنهاي كه به پنجرهاي شبيه بود. موجودي به نام «كرم كوچك ابريشم»، حالا به فكر پريدن بود. كرم كوچك ابريشم، كه حالا با اعتماد به بالهاي خويش، بيترس و ترديد، پيله را ميكاويد، چشم خود را به خورشيد دوخت و لبخندي زد. نور، نخستين چيزي بود كه او ميديد. پنجره پيله گشوده شد و موجود شگفتانگيزي به نام «پروانه» از آن بيرون خزيد. پروانه، كه تازه به دنياي قشنگ ما پا گذاشته بود، خزيدن را ميدانست، اما پريدن را نه. خورشيد، گرم و روشن و مهربان، نفس خود را بر بالهاي پروانه دميد. بالها، آهسته از هم باز شدند؛ رنگينكماني در آن بالها نهفته بود. بالها باز شدند و آنگاه پروانه پريد.
مائده بازدید : 0 پنجشنبه 22 فروردین 1392 نظرات (0)

چيزي به اذان مغرب نمانده بود. روشنايي هوا داشت جاي خود را به تاريکي شب ميداد و من کنار بسترش نشسته بودم.

چشمهايش را باز کرد و نگاهي به آسمان سرخفام انداخت. لبهاي بيرمقش به آرامي به هم خورد. گويي ميخواست چيزي بگويد. گوشم را نزديک بردم. با صدايي ضعيف گفت: چادر نماز و عطر مرا بياور!

گفتم: شما با اين حال و روز نميتوانيد از جا برخيزيد و نماز بخوانيد.

او با سکوتش فهماند که خواستهاش را انجام دهم!

به سرعت آنها را آماده کردم. با زحمت زياد نشست و وضو گرفت تا نمازش را بخواند. طبق معمول، پيش از نماز، از عطر خوشبو، خود را معطر کرد، ولي بيماري اجازه نداد بيشتر بنشيند. حالش دگرگون شد و چشمان خستهاش روي هم افتاد. کمکش کردم تا در بستر دراز بکشد.

با کلماتي بريده بريده گفت: اسماء! کنارم بنشين و اذان که تمام شد، براي نماز بيدارم کن! اگر برنخاستم، بدان از دنيا رفتهام، آنوقت علي را خبر کن!

- خدا آن روز را نياورد بانو! اين چه حرفي است؟ انشاءالله حالتان خوب ميشود!

با خود انديشيدم که اگر برود، بر سر حسن و حسين چه ميآيد؟ علي علیه السلام دوري او را چگونه تاب ميآورد؟

با چنين افکاري، اشکها آرام آرام، مثل ذوبشدن شمع بر گونهام جاري شد؛ اشکهايي که حاکي از درد فراق بود. دقايقي گذشت. وقت آن شده بود که صدايش بزنم: فاطمه جان! برخيز! اذان تمام شد.

اما ديگر از او صدايي برنخاست. بوي عطر او در فضا پيچيده بود و چادر نمازش، او را چون مرواريدي در برگرفته بود... و اينگونه به ديدار معبودش شتافت

محمد جواد بازدید : 0 سه شنبه 20 فروردین 1392 نظرات (0)
طا، سين، ميم؛ اين است آيات كتاب روشنگري. بر تو از داستان راستين موسي و فرعون براي مردمي كه ايمان دارند،‌

مي خوانيم. همانا فرعون در آن سرزمين برتري جست و مردمش را فرقه فرقه ساخت. گروهي از آنان را زبون مي داشت،‌ پسرانشان را سر مي بريد و زنانشان را زنده مي گذاشت؛ به راستي كه او از تبهكاران بود. و ما مي خواستيم بر كساني كه در آن سرزمين ناتوان شمرده مي شدند، منت نهيم و آنان را پيشوا كنيم و وارثشان گردانيم و آنها را در آن سرزمين جاي و توان دهيم و به فرعون و هامان و سپاهيانشان از سوي آنان،‌آنچه را كه از آن مي ترسيدند، نشان دهيم.



و به مادر موسي وحي كرديم كه: « او را شير بده و چون بر او بيمناك شدي، به دريايش بيفكن و مترس و غمگين مشو،‌ او را به تو باز مي گردانيم و از پيامبرانش مي سازيم». پس خاندان فرعون او را برگرفتند تا دشمن و مايه اندوهشان گردد؛ همانا فرعون و هامان و لشكريان آن دو، خطاكار بودند. و زن فرعون گفت: «اين كودك مرا و تو را روشني چشم خواهد بود،‌ او را مكشيد،‌ اميد است كه ما را سودي دهد، ‌يا او را به فرزندي بگيريم.» و آنها نمي دانستند (كه چه مي كنند!).

( لطف حق)



مادر موسي را دل تهي شد و اگر قلبش را استوار نكرده بوديم كه از مومنان باشد، ‌نزديك بود كه آن راز را فاش سازد و به خواهر او گفت: «به دنبالش برو» پس وي از دور به او مي نگريست،‌ بي آنكه آنان او را دريابند. و شير دايگان را از پيش بر او حرام كرده بوديم؛ آن دختر گفت: «آيا مي خواهيد شما را به خانواده اي راهنمايي كنم كه سرپرستي او را برايتان بپذيرند و نيك خواه او باشند؟ » پس او را به مادرش بازگردانيم تا چشمش روشن گردد و اندوه نخورد و تا بداند كه وعده خدا راست است، ولي بيشترشان نمي دانند.



و موسي را چون به بلوغ رسيد و برومند شد،‌ حكمت و دانش داديم و به نيكوكاران اين چنين پاداش مي دهيم. و به آن شهر هنگام غفلت مردمش داخل شد و دو مرد را ديد كه با يگديگر پيكار مي كردند؛ اين يك از پيروانش بود و آن يك از دشمنانش؛ پس آن كه از پيروانش بود،‌ بر ضد آن ديگري كه از دشمنانش بود، ‌از وي ياري خواست، پس موسي مشتي بر او زد و او مرد، گفت:‌«اين كار شيطان بود كه آشكارا دشمني گمراه كننده است.» گفت: «پروردگارا،‌ من به خود ستم كردم، مرا بيامرز.» پس او را آمرزيد كه او آمرزنده ای مهربان است؛ گفت: «پروردگارا،‌ به پاس نعمتي كه بر من ارزاني كردي،‌ هرگز پشتيبان گناهكاران نخواهم شد.»



ديگر روز، ترسان و چشم به راه در شهر مي گرديد كه ناگاه همان كه ديروز از وي ياري خواسته بود،‌ باز هم از او فرياد خواست. موسي به او گفت: «به راستي كه تو آشكارا گمراهي.» و چون خواست به آنكه دشمن هر دويشان بود دست دراز كند،‌ گفت: «اي موسي، آيا مي خواهي همچنان كه ديروز يكي را كشتي، مرا نيز بكشي؟ تو فقط مي خواهي كه در اين سرزمين ستمگر باشي و نمي خواهي كه از مصلحان باشي.»



و مردي از دور دست شهر شتابان آمد، گفت: «اي موسي، همانا مهتران درباره ات مشورت مي كنند تا تو را بكشند؛ پس بيرون برو كه من خيرخواه تو هستم.» پس ترسان و نگران از آنجا بيرون رفت، گفت:‌ «پروردگارا، مرا از اين قوم ستمكار نجات بده.» و چون به جانب مدين روان شد، گفت: «اميد است پروردگارم مرا به راه راست هدايت كند.»

بقیه در ادامه مطالب
محمد جواد بازدید : 0 سه شنبه 20 فروردین 1392 نظرات (0)
ايوب (ع) در قرآن


--------------------------------------------------------------------------------

ـ بنده ما ايوب را ياد كن، آنگاه كه پروردگارش را ندا داد كه: شيطان مرا به رنج و عذاب افكنده است.

به من بيماري و رنج رسيده و تو مهربانترين مهرباناني.

ـ پس او را اجابت كرديم (و گفتيم) :پايت را بر زمين بكوب، اين آبي است خنك براي شست و شو و آشاميدن (و بدينوسيله) آسيب وارده بر او را برطرف كرديم و كسان او و نظيرشان را همراه با آنان (مجدداً) به وي عطا كرديم (تا) رحمتي از جانب ما و عبرتي براي عبادت كنندگان (باشد).(و درباره همسرش به او گفتيم):

ـ به دست خود دسته اي گياه برگير، پس با آن (همسرت را) بزن و سوگند خويش مشكن.

ـ ما او را شكيبا يافتيم، چه خوب بنده اي بود، ‌همانا بسيار به درگاه ما روي مي آورد.
محمد جواد بازدید : 0 سه شنبه 20 فروردین 1392 نظرات (0)
 ياد كن زماني را كه يوسف به پدرش يعقوب گفت: «اي پدر، من (در خواب) يازده ستاره و خورشيد و ماه را ديدم. ديدم آنها سجده ام مي كنند» گفت: «اي پسركم. خواب خود را براي برادرانت بازگو مكن كه درباره ات بدانديشي مي كنند؛ زيرا شيطان دشمن آشكار انسان است و بدين سان پروردگارت تو را برمي گزيند و تعبير خوابها به تو مي آموزد و نعمت خود را بر تو و بر خاندان يعقوب تمام مي كند،‌ چنان كه آن را پيش از اين بر پدرانت ابراهيم و اسحاق تمام كرده بود؛ همانا پروردگار تو دانا و حكيم است».

به راستي در (سرگذشت) يوسف و برادرانش براي پرسندگان عبرتهاست، آنگاه كه گفتند: «يوسف و برادرش نزد پدرمان از ما كه گروهي نيرومنديم،‌ محبوبترند؛ به راستي كه پدر ما در گمراهي آشكاري است». (يكي گفت؟): «يوسف را بكشيد يا به سرزمين ديگری بيفكنيد تا توجه پدرتان تنها به شما باشد و از آن پس مردمي نيك و شايسته شويد». يكي از آنها گفت: «يوسف را مكشيد و اگر كاري مي خواهيد بكنيد، ‌او را در نهانخانه چاه بيفكنيد تا برخي از كاروانيان او را بردارند».

گفتند: «اي پدر،‌ تو را چه شده كه ما را بر يوسف امين نمي شماري و حال آنكه به يقين ما خيرخواهش هستيم؟ فردا او را با ما بفرست تا در چمنزار بگردد و بازي كند و ما از او به خوبي نگهباني مي كنيم».

گفت: «اينكه او را ببريد، بي گمان مرا اندوهگين مي كند و مي ترسم كه شما از او غافل باشيد و گرگ او را بخورد». گفتند: «با اين گروه نيرومند كه ما هستيم، اگر گرگ او را بخورد، در آن صورت واقعا زيانكار خواهيم بود». پس چون او را بردند و هماهنگ شدند كه او را در نهانخانه چاه بيندازند، (به اين كار دست يازيدند) و ما به وي وحي كرديم كه: «قطعا تو آنان را بدين كارشان آگاه خواهي كرد، در حالي كه آنها نمي دانند».

 بقیه در ادامه مطالب

تعداد صفحات : 4

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    نظرتون درباره این وب چیه ؟
    نظرتون درباره بخش ادبیات سایت چیه ؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 36
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 20
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 8
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 8
  • بازدید ماه : 8
  • بازدید سال : 13
  • بازدید کلی : 152